می خوام ابرارو ببینم
می خوام اون بالا بشینم
بی تو زمین جای پای من نیست
این همه غم و فراق لاق من نیست
تو که رفتی دل من پژمرد
هر چه فریاد کرد خفت و دل من مرد
رسید نفیر دل من تا هفت آسمان
نیست کلبه ی این دل بی تو هیچ امان
رفت و جدا شد این دل از دل
ماند تنها خاطرش ز پیش دل
بست چشمش را به حال و روزم
نمیدانم چه بود و چه هست در وجودم
دوست نارفیق من بگسست ز پیشم
گفت طبیعت این است دوست رود ز پیشت
ندارد هیچ فایده داد وفریاد
حال دانم چه کرد شیرین با فرهاد
آری قانعیم به دایره قسمت
لیک خود گو این بوده چاره ی قسمت؟
خاطرمان باشد شاید سالها بعد
در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم
وبگوییم این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود..