گمشـــــــــــــــده
گمشـــــــــــــــده

گمشـــــــــــــــده

برف

برف میبارد!برف میبارد!!

بلای خانمان سوز گدایان سخت میبارد!

یکی از پنجره سر بیرون اورد و گفت: به  به!

عجب برفی!

چقدر زیباست!!!

غلط کرد.خطا گفت!

هرکه گفت این زندگی زیباست!

زندگی از بهر همچون کسی زیباست ک در یک دست جام می و در دست دیگر پیکر زیبارویی!

نه از ان من مفلوک و اواره ک زیر پایم خاک نمناک و همدم خستگی هایم زوده باد هاست!

روزگار

مرداب ها امروز چه تشنه اند!

ومرگ چه بی صدا مینوازد!وعروسک های پیر چه زیبا میرقصند!

ریشه ای ارام در من رویید و در چشمانم شکوفه زد!

و تو در خلوتی لحظه ها از چشمانم شکوفه دزدیدی!

ومن بدنبال دستانت عروسکهای بی مفهوم را کور خواهم کرد!

این نگاه شوم کدامین ریشه بود ک مرا در اندوه یک حضور در پای سجاده ها لنگ کرد!

بیا چشمانم  این بار در پای ناودانهای کهنه ی بی اب خون رویانده!

امروز هزارمین سال تپش هاست!

با برگها خورد میشوم!بدنبال گره گمشده چشمانم در خواب هم بیدار خواهم ماند!

شاید از صدای بوسه هایمان ماه نیز ارام بگیرد!

واز زمستانت اثر انگشتی بگیرد تا هرگز ردت در تاریکی ها گم نشود!                                                                                   

خدا

هیچکس با من در این دنیا نبود هیچکس مانند من تنها نبود!

هیچکس دردی زدردم بر نداشت بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت!

هیچکس فکر مرا باور نکرد خطی از شعر مرا از بر نکرد!

هیچکس معنای ازادی نگفت در وجودم رد پایش را نجست!

هیچکس ان یار دلخواهم نشد دمساز و همراهم نشد!

هیچکس جز من چنین مجنون نبود در کلاس عاشقی دلخون نبود!

هیچکس دردی را نکرد از من دوا جز خدای من!خدای من! خدا......!

افسوس!

افسوس ک کسی نیست تا گذشته های پر ملالم را از من بگیرد و اینده ای پر از شادی ب قلبم هدیه کند!

افسوس ک کسی نیست تا بار فراق و جدایی را از دوش من بر دارد و کوله باری از محبت خویش را جایگزین ان کند!

افسوس ک کسی نیست از من بخواهد ناگفته های قلبم را ک عمریست خط خورده سینه ام شده اند را برایش بازگو کنم

و در پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیارم کند!

افسوس ک در این روزگار کسی نیست...!

خاطرات

خاطرات نه سر دارند نه ته!!!

بی هوا می ایند تا خفه ات کنند!

میرسند گاهی وسط یک فکر گاهی وسط یک خیابان و گاهی وسط یک صحبت!

سردت میکنند رگ خوابت را بلدند!!