سربازی... ( دلنوشته 14 )

با عرض سلام خدمت عزیزانم
بعد از مدت زیادی به وبلاگ برگشتم و مشکل سر برگم هم درست شد راستش این پست رو میخوام به دوستام تقدیم کنم دوستایی که شاید تا به این لحظه بهترین خاطره ها رو توی دانشگاه باهاشون داشتم.
حامد آزادی - حاجی حسین آزادی - حمید حیدرنژاد - و هم اتاقی های عزیزم حاجی سجاد محمد کریمی - محمد محمودی و پسر عموی گلم آقا وحید
خرداد امسال فارغ التحصیل شدن و همه چمدون هارو بستن واسه خدمت...
این پست از طرف من تقدیم به همشون....

 

 

" هیچکس تنها نیست "

و صدای گلوله از برجکی آن سو تر...

تمام پادگان را به هم میریزد...

1) گلگی 2) غزل خداحافظ

1) سلام همونطور که میبینید به درخواست ساماندهی عکس بنده رو که اون بالا بود فیل... کردن و من الان درگیر اینم عکس بنده چرا باید فیل... بشه شاید ضرر اجتماعی داره و البته زیاد واسم مهم نیست...!!!
2) این روزها اصلا حوصله شعر گفتن ندارم و شعرهای قبلیم هم گوشه و کنار اتاقم گم شدن و حوصله پیدا کردنشان را هم ندارم اما به طور عجیبی حال و روزم شبیه این غزل استاد محمدیه که هر وقت میخونمش بغض گلومو میگیره...

خداحافظ گلِ همواره در یادم ! خداحافظ 

 نگار خوش خط و خالم - پریزادم- خداحافظ 

 

من و تو راهِمان  از هم جدا - تقدیرمان اینست

تو چون شیرین و من از نسل فرهادم! خداحافظ 

  

اگر چه حتم دارم که مرا از یاد خواهی برد 

 ولی هرگز نخواهی رفت از یادم ٬خداحافظ  

 

دگر بعد از تو ای خورشید تابستانیِ عمرم !

ببارد برف دَی در تیر و مردادم ٬ خداحافظ 

 

«تو را با لحظه های سبز و شیرینت رها کردم»

و خود چون برگ پاییزی که افتادم خداحافظ 

 

و کاش آن لحظه را هرگز به چشمانم نمی دیدم:

نگاهت را - پس از آنکه ندا دادم : خداحافظ !

http://www.ermes-3.blogsky.com/1391/10/13/post-55/

حلالیت طلبی حج...

*به نام خدا*

با سلام خدمت دوستان عزیز, حقیقتش من توی نوشتن متن های بلند و نامه و ... سر رشته ندارم پس از همین اول به خاطر ایراداتی که به این متن وارده عذرخواهی میکنم...

آقا قصه از اینجا شروع شد...

یک شب دوست خوبم ( بهروز محمودی ) باهام تماس گرفت و گفت بیا بریم یک چرخی بزنیم منم طبق معمول پایه بودم خلاصه رفتم دنبالش و داشتیم با هم حرف میزدیم که یک دفعه گفت: خبر داری فردا واسه حج دانشجویی ثبت نام میکنند؟ منم به حالت شوخی گفتم اینو چرا به من میگی؟ نکنه میخوای ثبت نام کنم؟ بعد دیدم گفت مگه ما چمونه؟؟؟ خلاصه کلی بهش خندیدم روز بعد توی سایت دانشگاه بودم که اومد و گفت ثبت نام بکنیم منم گفتم به خاطر اونم شده ثبت نام میکنم دیگه هیچی آقا روز عقد داییم بود که بچه ها بهم خبر دادن اسمت واسه حج در اومده! اولش باور نکردم بعدش روی سایت دیدم باور کردم!!! خیلی ها بهم گفتن نرو!!! از جمله سخنانی که از رفتن به این سفر منصرفم کرد این بود...

آدم حاجی میشه ولی حاجی آدم نمیشه

بابا تو رو چه به حج؟؟؟

بابا دست و بال خودتو چرا میخوای ببندی؟ حالتو بکن موقع پیری برو

به استادت سنگ نندازی ها؟؟؟( منظورشون شیطان بود)

البته خیلی ها هم دوس داشتن برم مثل پدرم- مادرم – دوست خوبم محمد مرادی نصاری – و...

اونا معتقد بودن که وقتی خدا دعوتت کرده بایستی حتما بری!

خلاصه سرتون رو درد نیارم تصمیمم این شد که راهی سرزمین وحی بشم!!!

10 اردیبهشت 93 پروازمه!

خواستم از همتون حلالیت بطلبم و اگه شوخی کردم به کسی برخورده بزاره به حساب بچه بودن و خام بودنم امیدوارم این سعادت هم نصیب شما بشه!

برایتان دعا خواهم کرد.....

علی یاسمی

 

تبریک سال 93... ( دلنوشته 13 )

با سلام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حال همتون خوب و بهاری باشه خواستم به رسم ادب و احترام پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک بگم و با توجه به اینکه امسال سال اسبه آرزو میکنم اسب آرزوهاتون توی سال جدید خوب خوب بتازه و اینم یک دلنوشته که اگه اشتباه نکنم مال دو سال پیشه آپ بعدیم که توی سال جدید خواهد بود کاملا با آپ های قبلی فرق خواهد کرد و کاملا جنبه شخصی داره و البته خبری!!! دارم متنش رو آماده میکنم احتمالا اواخر فروردین منتشرش میکنم سر سفره ما رو هم دعا کنید...

همه غرق در شادی...

اما من...

به این می اندیشم که یکسال به مرگ نزدیک شده ام...

و اینکه آن ماهی بازیگوش چگونه با مرگش کنار می آید؟؟؟

-علی یاسمی-

 

باران... ( دلنوشته 12 )

 

باران که می بارد...

بغض هایم هوای رقصیدن می کنند...

نمیدانند که سیاهپوش آرزوهایم هستم...

شهریور ۹۲

بهمن ماه... ( دلنوشته 11 )

با عرض سلام خدمت دوستان عزیزم! چند وقتی بود که بخاطر امتحانات نتونستم آپ کنم به خاطر تاخیرم پوزش میخوام. وقتی ماه بهمن شروع میشه نمیدونم چرا ولی خیلی دلم میگیره وقتی بهمن ۹۲ شروع شد یاد این دلنوشته خودم افتادم  و گفتم بزار توی وب منتشرش کنم

 

 
بهمن ماه...
ترکیدن بغض ابرها...
هجوم بیرحمانه ی خاطرات...
پاکتی بهمن و...
من و یک کبریت خیس...
---------------------------
 
 از تمام دوستانی که به صورت خصوصی نظر گذاشتن تشکر میکنم

بهار... ( دلنوشته 10)

با سلام کار جدیدم خیلی قوی نیست ولی اونو واسه کسی گذاشتم که حتما باید اونو بخونه تا یه چیزایی رو متوجه بشه و تقریبا جنبه شخصی داره امیدوارم این پست رو تحمل کنید تا پست بعدی!!!!

 

 

 

تو بهار را دوست داشتی...

من هم بهار را...

تو هنوز بهار را دوست داری...

و دل من...

اینجا...

بدون تو...

با سردی پاییز دست و پنجه نرم می کند...

زلزله... ( دلنوشته 9 )

 

به یاد زلزله های اخیر شهرم

 

  نمی دانم چگونه رفته ای از این شهر؟؟؟

شهری که تمام خیابان هایش را با تو قدم زده ام...

کاش یا تو بیایی یا زلزله ای...

تا ویران کند من و خیابان های این شهر را...

گورستان... ( دلنوشته 8 )

با عرض تسلیت به مناسبت ماه محرم

 

 

گورستان عاشقان را جدا کنید...

اینان زندگانی هستند که فقط...

مرگ را در آغوش گرفته اند...

جایزه اسکار... ( دلنوشته 7 )

با سلام خدمت دوستان عزیزم! کاری که میخوام واسه امروز بزارم چند بار توی انجمن شعر و ادب خوندمش اما بنا به در خواست چند نفر از دوستام و همچنین دوستان مجازیم اونو توی وبم منتشر کردم و امیدوارم مورد پسندتون واقع بشه!

 

آدم ها چه کودکانه عاشق می شوند...

نمی دانند این روزها...

 جدایی ها هستند که اسکار می گیرند...

 

-----------------------------

 

فراخوان جشنواره شعر

مهلت ارسال آثار تا

   25 مهر  تمدید شد

فراخوان جشنواره شعر

                                برای اولین بار جشنواره شعر کُردی کودک و نوجوان تحت عنوان : 


             « مِنال و مه لیوچِگ» 

 بصورت منطقه ای و با حضور شاعران ۶ استان  غربی کشور ( ایلام ٬ کرمانشاه ٬ کردستان ٬ لرستان ٬ همدان و آذربایجان غربی ) در شهرستان ایوان  برگزار میشه 

شاعران عزیز می تونن تا تاریخ ۱۵ مهرماه ۹۲ به آدرس داده شده در پوستر فراخوان یا به ایمیل داده شده شعرهای  خود را که در رابطه با موضوعات کودک و نوجوان  به یکی از زبان ها یا گویش های کُردی ٬ لُری یا لَکی ٬سروده شده ارسال کنند !  

جشنواره نیمه اول آبان ۹۲ در شهرستان ایوان برگزار میشه و به ۱۰ نفر برگزیده  لوح تقدیر ٬تندیس جشنواره و هدایای نفیسی تقدیم خواهد شد ! 

                                                    پست الکترونیکی :    anjomansher.ivan@gmail.com  

           تلفن: ۳۲۳۵۵۶۹ - ۰۸۴۲                                                    نمابر : ۳۲۳۶۶۵۹ - ۰۸۴۲  

آدرس: استان ایلام - شهرستان ایوان - خیابان امام - اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی - انجمن شعر و ادب ایوان  

                                                 کد پستی :   ۵۳۹۳۸ - ۶۹۴۱۸


تاکنون بالغ بر 100 نفر آثار خود رو به دبیرخانه ارسال کرده اند  شعرها بسیار زیبا و قطعا کار برای انتخاب 10  اثر برگزیده سخت خواهد شد

از ویژگی های خوب این جشنواره پراکندگی جغرافیایی شاعران

از شاعر کرد عراقی ( سلیمانیه ) گرفته تا شهرهای مریوان ، سرپل ذهاب، بیجار ،  بانه ، سنندج ، ارومیه ، صحنه ، بوکان ، سنقر ، گیلان غرب ، کوهدشت ، کرمانشاه ، اسلام آباد ، روانسر ، جوانرود و شهرهای استان ایلام

این جشنواره 8 و 9 آبان 92 در سالن اجتماعات اداره ارشاد اسلامی ایوان برگزار می شود

منبع:http://ermes-3.blogsky.com/

آهنگ " لیلی "

با سلام !

واستون لینک آهنگ " لیلی " رو گذاشتم 

امیدوارم خوشتون بیاد

خواننده: شیردل یاسمی

شاعر: امجد زمانی

منبع:http://www.kurdmusical.ir

مهر ماه است آری...(دلنوشته 6 )

  

شروع شدن ماه مهر رو به همه دانش آموزان و دانشجویان عزیز تبریک میگم و همچنین آغاز شدن فصل پاییز , فصل عاشقان را به همه عزیزان تبریک میگم 1 مهر تولدمه و به همین مناسبت مطلب امروز رو به تولدم اختصاص دادم هر چند میدونم کامل و خالی از عیب نیست ولی امیدوارم مورد پسندتون قرار بگیره:

 

 

با زرد ترین فصل سال جوانه زده ام

مهر ماه است آری...

و شمع ها با اشکشان

برای آمدنم سنگ تمام گذاشته اند...

--------------------------------------

با تشکر ویژه از صادق هلشی عزیز

چه تفاهمی!!! ( دلنوشته 5 )

چه تفاهمی!!!

هر دو زدیم!

تو قید مرا...

من شاهرگم را...

طلا فروشی... ( دلنوشته 4 )



پسری در جلوی طلافروشی شهر جان سپرد...

سال ها شد و هیچکس نفهمید...

خرید حلقه ازدواج عشقش را دیده است...

سیگار؟؟؟ یا زندگی را... ( دلنوشته 3 )


گفتم به خاطر من ترک کن...

ترک کرد...

ولی افسوس نفهمید من سیگارش را گفته بودم نه زندگیش را...

و حالا من مانده ام...

کدام را اول ترک کنم؟؟؟

سیگار؟؟؟ یا زندگی را...

سیگار... ( دلنوشته 2 )


حسادت میکنم به او...

لای انگشتان او انگشتان توست...

و لای انگشتان من نخی سیگار...

اما حال من بهتر است...

سیگار به پای من میسوزد...

اما تو چه ؟؟؟

به پای او میسوزی ؟؟؟...

تقصیر توست مادر... ( دلنوشته 1 )


مادر من!

برای بودنم سوختی و جوانیت را برای جوانیم دادی...

اما غفلت کرده ای مادر...

فراموش کرده ای فراموش کردن را به من بیاموزی...

و هرشب فرزندت در این تاریکی...

با صدای سوزناکی از (( داریوش )) ثانیه به ثانیه جان می سپارد...

واین تقصیر توست مادر...

تقصیر تو...