تو آمده بودی که تنت را بشناسم

رگهای تمام بدنت را بشناسم

 

هرچشمه و هر رود که در جان تو جاری ست _

یا کوه شمال وطنت را بشناسم

 

پروانه شوم دور سرت سیر بچرخم

موهای شکن در شکنت را بشناسم

 

تو آمده بودی که مرا دوست بداری

من لحظه ی عاشق شدنت را بشناسم

 

هر صبح خراب از تب تو سیر بخوابم

جادوی شراب دهنت را بشناسم