نخستین نگاهی،که ما را به هم دوخت!نخستین سلامی،که در جان ما شعله افروخت،
نخستین کلامی،که دلهای مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و،
به مهمانی عشق برد؛
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که،دزدانه،ازهم
نگاهی ربودیم ورازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که"میخواهمت"را
به شرم وخموشی_نگفتیم وگفتیم!
***
دو آوای تنهای سرگشته بودیم،
رها،در گذرگاه هستی،
به سوی هم از دورها پرگشودیم.
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.
چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق،
چو یک نغمه ی شاد،باهم شکفتیم!
***
چه شبها،چه شبها،که همراه حافظ
درآن کهکشانهای رنگین،
در آن بی کرانه های سرشار از نرگس ونسترن،
یاس ونسرین،
ز بسیاری شوق وشادی نخفتیم.
***
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل وجان سرشار از روشنایی
ازاین خاکیان دور بودی.
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر ورویا،
بر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی؛
چه مغرور بودم....
چه مغرور بودم....!
***
من وتو چه دنیای پهناوری آفریدیم.
من وتو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.
من وتو،ندانسته،دانسته،
رفتیم ورفتیم ورفتیم،
چنان شاد،خوش،گرم،پویا،
که گفتی به سرمنزل آرزوها رسیدی!
دریغا،دریغا،ندیدیم
که دستی در این آسمانها ،
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!
دریغا،در آن قصه ها وغزل ها نخواندیم،
که آب و گل عشق،باغم سرشته است!
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست،
من کور بودم...!
***
از آن روزها_آه_عمری گذشته ست
من وتو دگرگونه گشتیم،
دنیا دگرگونه گشته ست!
در این روزگاران بی روشنایی،
در این تیره شبهای غمگین که دیگر
ندانی کجایم،
ندانم کجایی!
چو بایاد آن روزها مینشینم
چو یاد تورا پیش رو مینشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه میکشانم
سرشکی به همراه این بیت ها،میفشانم:
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت،
نخستین سلامی که درجان ما شعله افروخت،
نخستین کلامی که دلهای مارا،
به بوی خوش آشنایی سپرد وبه مهمانی عشق سپرد...
پر از مهر بودی،
پر از نور بودم....