داشتم تو شبها و روزهاي دنياي خودم قدم مي زدم تنهاي تنها بدون هيچ تشويشي نه براي چيزي دلواپس و نه از كسي نگران، مي رفتم دور تر از دور . جايي را براي ماندن سراغ نداشتم .ايستادن را مرگ مي دانستم ترمز بريده اسب سركش زندگي را مي راندم تا ناكجا اباد غافل از آنكه كسي دورا دور همراه من است هر بار كه زندگي سر كش مي شود دلواپس ان است كه از اسب نيفتم و در راه نمانم
اما من از او قافل و او نگران نگراني هاي من . زندگي تاب نياورد بهتر بگويم من تاب تند راني هاي خود را نداشتم ايستادم اما زندگي نماند و من در كوره راهش تنها گذاشت بيشتر از پيش تنها شده بودم
اين بار خود بر زمين گام نهادم با پيچ هر جاده اي پيچيدم و با خاكي شدن هر كوره راهي خاكي اما باز قافل بودم . قافل از كسي يا چيزي كه مرا تنها نگذاشت پا به پايم آمد . او وفادار بود و من بي وفا او عاشق بود و من كودكي دنبال هيجانات كودكي . من مي خنديدم او ميگريست . من ميگريستم او مي ناليد من... نمي دانم ولي با او غريبه بودم .
ميان راه تشنه بودم و خسته هر كسي كه مي امد نيم نگاهي مي كرد و مي گذشت آشنا ،بيگانه،دوست و غريبه هيچكدام مرا به ياد نمي اوردند .خداي من حتي خودم ديگر خودم را نمي شناختم
كسي از آن دوردستهاي نزديك مي امد تا بگشايد روزني براي مني كه از تاريكي دنيا كور شده بودم امده بود تا به اين چشمان بي سو سويي ببخشد امده بود آري به راستي امده بود او ديگر از كنار من نمي گذرد مي ايستد لبخند بر لب انگار از بدو تولد با لبخند غريبه بودم دستان پر مهرش را احساس كردم امده بود بگويد تو تنها نيستي . من امده ام كه تنها نماني.
از او پرسيدم غريبه كيستي؟؟؟؟/
گفت اشناي ديروز كه امروز غريبه ام مي خواني من تو هستم .تو نه دلت. راستي اي اشنا چرا از من گريزاني ؟ مرا بخشيدي كه ديگري را داشته باشي ؟ انقدر مرا تكه تكه كردي كه حال مرا هيچ مي داني!!!به من مي گويي غريبه؟؟
ديدم راست مي گويد آنچنان اسير ديگري گشتم كه خود را از ياد بردم. براي ديگري انچنان سوختتم كه مرگ خود را ديدم؟
آنچنان ناله سر دادم از هجر دلم كه آسمان به فرياد امد زمين از اين درد به خود مي پيچيد باد به ياد غم دلم از حركت ايستاد ،خورشيد نتابيد و ظلمت از خجالت اب شد و زندگي ايستاد . اري زندگي ايستاد
اما من متولد شدم اين بار اشنا تر از ديروز چون خود را يافتم
يافتم كه اگر خود را دريابي ديگران نيز يافت مي شوند . يافتم كه اگر به خود بي اعتنا نباشم ديگري مرا مي فهمد . يافتم هر چه كشيدم از دست خود بود و بيچاره ديگري كه اگر او خود را نيابد زندگي اين بار به خود نه به او ايست مي دهد
رو تابلوي زندگي من نوشته
ايست !!! حركت از نو