ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ....
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ !
ﺗﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ...
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ،
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻻﻑِ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺯﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺘﯽ ..
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿـــــــــﭽﮑﺲ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﻡ ..
ﺑﻪ ﻫﯿـــــــﭽﮑـﺲ ﻭﺍﺑﺴـــﺘﻪ ﻧﺸﻮﻡ ...
ﻗﻠﺒـــــﻢ ﺭﺍ ﻧﺒﺨــﺸﻢ ﺑـﻪ ﻫـﺮ ﺁﺩﻣﯽ ...
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻋﺘﻤـــــﺎﺩ ﮐﻨﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ...
ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ
"ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ " ﻫﻤﻪ ی ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ....!
پاره تنم به تن دیگری رفتی؟؟
عادتم را که میدانی!؟
چندشم میشود لباسی ک به تن دیگری رفته بپوشم!
تک پرم نماندی؟خیالی نیست!
دیگری پرپرت میکند شک نکن!
حرفهایم...دلخوری هایم...دلتنگی هایم...وتمام اشکهای من...
بماند برای بعد...
تنها به من بگو؟؟؟؟!
با او چگونه میگذرد ک با من نمیگذشت!؟؟؟
دوباره امده ای!
اینبار شیرین تر از قبل دروغ میبافی...
زیرکانه تر لبخند میزنی و دلبرانه تر ناز میکنی...
اما....
نازنین!!!
بعد از رفتنت دلم مرد...
مدتهاست ک دیگر مغزم تصمیم میگیرد نه دلم....!
عاشقانه و صادقانه هم که بیایی...
من دیگر نیستم......!
اری از پشت کوه امده ام...
چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد!
برای خوب دیده شدن دیگران را بد نشان داد....!
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند!
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش رامی پرسم میگویند:از پشت کوه امده!
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم و
تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد
تا اینکه این ور کوه باشم و "گرگ".!
دنیا دار مکافات است
وقتی پرنده ای زنده است...مورچه ها را میخورد
وقتی ک میمیرد... مورچه ها اورامیخورند!
زمانه و شرایط در هر موقعی میتوانند تغییر کند...
در زندگی هیچ کس را تحقیر یا ازار نکنید...
شاید امروز قدرتمند باشید...اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمند تر است!
یک درخت میلیون ها چوب کبریت میسازد...
اما وقتی زمانش برسد...فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست!
پس در زندگی خوبی کنید و خوب باشید...!
کسی میدونه من کیم...؟
من همون دیوونه ایم ک هیچوقت عوض نمیشه...
همونی ک همه باهاش خوشحالن اما کسی باهاش نمی مونه...
همونی ک اونقدر یه اهنگو گوش میده ک از ترانه گرفته تا ریتم و خوانندش متنفر میشه...
همونی ک هق هق همه روبه جون دل گوش میده اما خودش بغضهاشو زیر بالش میترکونه ...
همونی ک همه فکر میکنن سخته سنگه اما با هر تلنگری میشکنه...
همونی ک مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میکنن...
همونی ک تکیه گاه خوبیه اما واسش تکیه گاهی نیس...
همونی ک کلی حرف داره اما همیشه ساکته...
اره من همونم...!
ادمک اخر دنیاست بخند!
ادمک مرگ همین جاست بخند!
دست خطی ک تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند!
ادمک بچه نشی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند!
ان خدایی ک بزرگش دانی ب خودش قسم مثل تو تنهاست بخند....!
هرگز نخواب کوروش!
دارا جهان ندارد!
سارا زبان ندارد!
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد!
روز وداع خورشید زاینده رود خشکید!
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد!
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند!
گویی ک ارش ما تیر و کمان ندارد!
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد!
دارا کجای کاری؟
دزدان سرزمینت بر بیستون نوشتند اینجا "خدا" ندارد!
هرگز نخواب کوروش ای مهر اریایی!
بی نام تو دیگر وطن نام و نشان هم ندارد...!
روزی مردی از کنار ساحل گذشت!
کودکی را دید ک دستانش را از اب پر می کند و انگاه تا نزدیک لبانش می اورد و بعد از چندی دستانش را از اب خالی کرده و دوباره این کار را تکرار میکند!
مرد نزدیک کودک رفت و گفت:مگر نمی دانی اب دریا شور است؟چگونه میتوانی انرا بنوشی؟ایا شوری انرااحساس نمیکنی؟
کودک ک از نادانی مرد متعجب شده بود گفت: مگر نمیدانی کار های کودکان در نظر بزرگسالان عجیب است؟
مرد پاسخ داد:بلی.کودک ادامه داد من فقط در حال بوسیدن دریا هستم!
این ها اشکهایی هستند ک ابر ها در فراغ گلها روی زمین ریخته اند!
می بینی!
انقدر گریسته اند که هم گلها را نابود کرده اند و هم خودشان را!
ابر ها عاشقان واقعی اند!
ایا باز هم فکر میکنی این اب شور است!
مرد ک از حرف خود پشیمان شده بود سکوت کرد و از انجا دور شد!
ازهیاهوی واژه ها خسته ام!
من سکوتم را از اوراق سپید اموختم!
ایا سکوت روشن ترین واژه ها نیست؟
همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام!
ایا مرگ خونسرد ترین واژه ها نیست؟
تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم!
شبی شاید امشب زیر نور یک واژه خواهم نشست!
نام خونسرد معشوقه ام بر حواس پنج گانه ام!
و همزمان پایین اخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت: پایان!
دیگر حتی سراب خوشی را نمیبینم!
دیگر حتی از نزدیک اشیانه را نمیشناسم!
زندگی برایم یکنواخت شده و روح زندگی در حادثه تلخ مرگ شوق نابود شده است!
تنهایی و بی کسی وجودم را افسرده کرده است و ب من نای ادامه زندگی نمیدهد!
دیگر تا کی باید تحمل کنم ک قاصدک خوش خبر سالهای دور باز پر پریدن بگیرد!
اخر تا کی باید در خانه تنها ماند و منتظر بازگشت یار شد!
اما افسوس ک همین انتظار هم ب سر نمی اید!
روح نشاط زیر انبوه تلاطم زندگی دفن شده پشتم شکست از خوشی بی نشان!
کاش کسی درکم میکرد و روح خسته ام را شاد!
کاش کسی برای تنهایی ام گریه و بر روح ازرده ام کاری میکرد مرا از خانه نشینی و تنهایی نجات میداد و درکم میکرد!
افسوس که ن یار چنین است و ن دنیا...!
برف میبارد!برف میبارد!!
بلای خانمان سوز گدایان سخت میبارد!
یکی از پنجره سر بیرون اورد و گفت: به به!
عجب برفی!
چقدر زیباست!!!
غلط کرد.خطا گفت!
هرکه گفت این زندگی زیباست!
زندگی از بهر همچون کسی زیباست ک در یک دست جام می و در دست دیگر پیکر زیبارویی!
نه از ان من مفلوک و اواره ک زیر پایم خاک نمناک و همدم خستگی هایم زوده باد هاست!
مرداب ها امروز چه تشنه اند!
ومرگ چه بی صدا مینوازد!وعروسک های پیر چه زیبا میرقصند!
ریشه ای ارام در من رویید و در چشمانم شکوفه زد!
و تو در خلوتی لحظه ها از چشمانم شکوفه دزدیدی!
ومن بدنبال دستانت عروسکهای بی مفهوم را کور خواهم کرد!
این نگاه شوم کدامین ریشه بود ک مرا در اندوه یک حضور در پای سجاده ها لنگ کرد!
بیا چشمانم این بار در پای ناودانهای کهنه ی بی اب خون رویانده!
امروز هزارمین سال تپش هاست!
با برگها خورد میشوم!بدنبال گره گمشده چشمانم در خواب هم بیدار خواهم ماند!
شاید از صدای بوسه هایمان ماه نیز ارام بگیرد!
واز زمستانت اثر انگشتی بگیرد تا هرگز ردت در تاریکی ها گم نشود!
هیچکس با من در این دنیا نبود هیچکس مانند من تنها نبود!
هیچکس دردی زدردم بر نداشت بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت!
هیچکس فکر مرا باور نکرد خطی از شعر مرا از بر نکرد!
هیچکس معنای ازادی نگفت در وجودم رد پایش را نجست!
هیچکس ان یار دلخواهم نشد دمساز و همراهم نشد!
هیچکس جز من چنین مجنون نبود در کلاس عاشقی دلخون نبود!
هیچکس دردی را نکرد از من دوا جز خدای من!خدای من! خدا......!
افسوس ک کسی نیست تا گذشته های پر ملالم را از من بگیرد و اینده ای پر از شادی ب قلبم هدیه کند!
افسوس ک کسی نیست تا بار فراق و جدایی را از دوش من بر دارد و کوله باری از محبت خویش را جایگزین ان کند!
افسوس ک کسی نیست از من بخواهد ناگفته های قلبم را ک عمریست خط خورده سینه ام شده اند را برایش بازگو کنم
و در پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیارم کند!
افسوس ک در این روزگار کسی نیست...!
خاطرات نه سر دارند نه ته!!!
بی هوا می ایند تا خفه ات کنند!
میرسند گاهی وسط یک فکر گاهی وسط یک خیابان و گاهی وسط یک صحبت!
سردت میکنند رگ خوابت را بلدند!!
وقتی یه بار از یه نفر ضربه می خوری درست مثل این می مونه که با
ماشین بهت زده و داغونت کرده ولی وقتی می بخشیش درست مثل
این می مونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت
رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده!!!
در یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد،
در یک ساعت میشه کسی را دوست داشت
و در یک روز میشه عاشق شد
ولی یک عمرطول میکشه تا کسی رو فراموش کرد!!!
ما واقعاً تا چیزی را از دست ندیم، قدرش را نمیدونیم،
ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست
نیاریم، نمیدونیم چیزی را از دست دادیم
نمی خواستم دوباره از دستت بدم ولی ...
می خوام ابرارو ببینم
می خوام اون بالا بشینم
بی تو زمین جای پای من نیست
این همه غم و فراق لاق من نیست
تو که رفتی دل من پژمرد
هر چه فریاد کرد خفت و دل من مرد
رسید نفیر دل من تا هفت آسمان
نیست کلبه ی این دل بی تو هیچ امان
رفت و جدا شد این دل از دل
ماند تنها خاطرش ز پیش دل
بست چشمش را به حال و روزم
نمیدانم چه بود و چه هست در وجودم
دوست نارفیق من بگسست ز پیشم
گفت طبیعت این است دوست رود ز پیشت
ندارد هیچ فایده داد وفریاد
حال دانم چه کرد شیرین با فرهاد
آری قانعیم به دایره قسمت
لیک خود گو این بوده چاره ی قسمت؟
خاطرمان باشد شاید سالها بعد
در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم
وبگوییم این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود..
نمی دونم همزبونم که کدوم حرف تو رو آزرد
یا کدوم ترانه ی من تو رو مثل گلی پژمرد
نمی دونم نمی دونم که چی گفتم تو شنیدی
چه خطایی سر زد از من که تو از من دل بریدی
اگه روزی تو نباشی بین ما راهی نباشه
نمیدونم کی میتونه که برام مثل تو باشه
اگه روزی تو نباشی یا بری از من جدا شی
نمی دونم تو می تونی عاشق دوباره باشی
این پرنده ی دل من نمیتونه پر بگیره
تو رو میخواد در کنارش بال وپر از سر بگیره
آخه حیف پر نگیره پشت ابرا رو نبینه
آخه حیف تک و تنها تو غم و غصه بمیره
نیلم فراتم
سنگم کوهم ابرم
برفم بارانم
اینم آنم کدامم؟
روز بارید باران شب برف
این است که می آید برف:
ابر سپید سیاه برف
مَه نبود اشک بود
همه بود هیچ نبود
هر چه بود حق بود
شب نیمه شب می بارید اشک
مِه بود دیده نبود الا به شک
انگارید بود حق
مَه من گو بود حق؟
هرچه سیاه می بارید برف
می نشست سیاه روی برف
چاره نبود جز مرگ
ناخواسته می رفت گلبرگ
می چکید شبنم روی سیاه برف
نپلکید چشم روی سیاه برف
ایست ای ننگ روی
کیست ننگ روی؟
ببارید ننگ روی ننگ
می نشست جرم جرم روی ننگ
نمنمک می کاست ز برف
گفت گلبرگ هی حرف بی حرف
نمی بارد دگر باران
نمی آید چرا باران؟
دگر روز آمد ماند برف بی حرف
حال که تر است چه دیر بی حرف...