مرداب ها امروز چه تشنه اند!
ومرگ چه بی صدا مینوازد!وعروسک های پیر چه زیبا میرقصند!
ریشه ای ارام در من رویید و در چشمانم شکوفه زد!
و تو در خلوتی لحظه ها از چشمانم شکوفه دزدیدی!
ومن بدنبال دستانت عروسکهای بی مفهوم را کور خواهم کرد!
این نگاه شوم کدامین ریشه بود ک مرا در اندوه یک حضور در پای سجاده ها لنگ کرد!
بیا چشمانم این بار در پای ناودانهای کهنه ی بی اب خون رویانده!
امروز هزارمین سال تپش هاست!
با برگها خورد میشوم!بدنبال گره گمشده چشمانم در خواب هم بیدار خواهم ماند!
شاید از صدای بوسه هایمان ماه نیز ارام بگیرد!
واز زمستانت اثر انگشتی بگیرد تا هرگز ردت در تاریکی ها گم نشود!
لایک
تنکس